من و کنترل کنندگان ذهن



بعد اون شب که دنبالم بود وزارت اطلاعات برگشتیم خونه 

تلوزیون رو روشن کردم یادمه. رحیم پور اغزی بود که داشت میگفت عین کلماتش شما باید یه چیزی بدانید از قضاوت اخه این کجاش MPT و از انجایی که من دانش زیادی دارم و شما دیگر نمی توانید زندگی کنید. از این دری وری های نامربوطش تعجب کردم. پوز خند زدم تلوزیون رو خاموش کردم رفتم توی اتاق اون طرفی دراز کشیدم توی ذهن با صدای ذهنم به خودم گفتم فکر کردن من خرم . که یهو صدای شنیدم گفت اوکی بخواب اون سیگنال ها باید پاک بشه

 

تا اینجا شروع ماجرا بود از اینجا به بعد شکنجه ها شروع میشه. 


آخرین جستجو ها